معنی جلف و بی وقار

حل جدول

جلف و بی وقار

سبک سر


جلف

سفیه و احمق

سبکسر، سفیه و احمق

سبکسر، سفیه، احمق


وقار

متانت، سنگینی

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

وقار

زیور هنگ (برهان در لغت فرس برابر با نگه داشتن و تیمار بردن آمده) آهستگی آرامیدگی گرانسنگی شکیبایی بزرگواری ‎ (مصدر) آهسته وبردبارگردیدن، (اسم) آهستگی و بردباری حلیم: ((الماخوبیش آنکه مردم را لباس وقار و آرام دهد. )) یا اهل وقار. باوقار. یا با وقار. یا بی وقار. بی تمکین سبک بی ثبات.


جلف

سفیه و خودسر و بیباک، فرومایه و احمق

لغت نامه دهخدا

وقار

وقار. [وَ] (ع مص) وقاره. آهسته و بردبار گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || به آرام شدن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی، ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). || (اِمص) آهستگی و بردباری. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آرامیدگی و آهستگی. (آنندراج) (غیاث اللغات):
بازیگه شمس و قمر و ببر و هزبر است
منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است.
منوچهری.
آن رسول مجتبی وقت نثار
خواستی از ما حضور و صد وقار.
مولوی.
تو را خامشی ای خداوند هوش
وقار است و نااهل را پرده پوش.
سعدی.
تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار
بازی و ظرافت به ندیمان بگذار.
سعدی.
|| بزرگواری. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). || حلم و تمکین و گرانباری. (غیاث اللغات) (آنندراج). || (ص) رجل وقار؛ مرد آهسته و بردبار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).

فرهنگ فارسی آزاد

جلف

جِلف، سبکسر و کم عقل، سخت و خشن و نامهربان، نان خشک و سخت، ظرف، خمرهء خالی، تنهء بدون سر، لاشهء سلاخی شده (جمع: اَجْلاف، جُلُوف)،


وقار

وَقار، غیراز معانی مصدری، رزانت، سنگینی و متانت، آهستگی و بردباری، عظمت، بزرگی،

فرهنگ عمید

جلف

سبک، زننده، و ناشایست،
ویژگی کسی که رفتارهای سبک، زننده، و ناشایست انجام می‌دهند، سبک‌سر،


وقار

حالت فرد بامتانت و سنگین،
آرامی، آهستگی،
[قدیمی] شکوه و جلال، عظمت،

فارسی به عربی

جلف

رتبه، متبختر


وقار

اتزان، جاذبیه، رشاقه، کرامه

معادل ابجد

جلف و بی وقار

438

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری